جناب اعلمی در جواب قسمت دوم سخن بنده با ایشان نوشتند:
"برای اینکه نوشته ام را حمل بر تحقیر و به سخره گرفتن نکنید ،این یادداشت شما بدون پاسخ می گذارم تا کاربران خود به داوری نشینند. "
البته ایشان از درج قسمت انتهائی سخن بنده – بدون اشاره – خودداری نمودند. قسمت آخر در باب احتجاج بر پایه تاثیر پیامبران در ترقی و تربیت نوع انسان و ایجاد مدنیتی بی بدیل توسط ایشان بود (قسمت چهارم). گویا بحث پیرامون عظمت ظهور حضرت موسی و حضرت محمد و حضرت بهاالله بر پایه مدنیتی که ایشان تاسیس کرده اند به صلاح نیست و ربطی به موضوع ندارد. همچنین آگاهی از تعداد بهائیان عالم و گستردگی جغرافیائی پیروان آئین بهائی میتواند بسیار ناخوشآیند باشد. لزومی به توضیح و تشریح و سپس نتیجه گیری از این عمل ایشان - یعنی حذف جان سخن - را نمیبینم ، چه که عیان است. به قول ایشان کاربران خود به داوری بنشینند.
جنابعالی کاربران را دعوت به مختصر نویسی میفرمائید -که بنده هم با آن موافقم- ولی گویا مختصر نویسی حقیر موجب برداشتهائی گردید که خلاف نظر بنده بود.
نخست باید عرض کنم که بنده به هیج وجه قصد خرده گیری از اسلام را نداشته ام و هدف به هیچ وجه من الوجوه این نبوده که بگویم که اگر شما این ایرادات را به دیانت بهائی وارد می دانید، مشابه آن به اسلام هم وارد است. بلکه مقصود این بوده است برای شما که با اسلام آشنائی دارید "سنت الهی" را یادآور شوم. (متوجه هستم که با نقش بی دین برای خود اختیار کردن سعی دارید بیطرفی خود را حفظ نمائید ولی تکیه سخن بر این است که با اسلام و "سنت الهیه" منعکس در اسلام آشنا هستید ) در تمام ظهورات مظاهر الهیه مشابهات بسیاری به چشم میخورد، هر چند که هر ظهوری در بستر مکانی و زمانی کاملا متفاوتی نسبت به ظهورات دیگر صورت گرفته است. کلام حق و تشبیهات و استعارات به کار رفته در کتب الهی همسانیهای بسیار دارند. (گو اینکه در نظر شما استفاده از دست و چشم در تشبیه بسیار معقول و متین ولی استفاده از گیسوان بسیار ناوارد است)
دوم آنکه راجع به معجزه سخنی گفتم که گویا ایجازش بیش از اندازه بود. همانطور که یادآور شده اید صحبت بر سر آن است که چه براهینی میتوان ارائه کرد که مورد قبول بی دینان واقع گردد. عده ای از بیدینان درکشان از اثبات حقانیت مظاهر ظهور چنین است که باید از ایشان اموراتی خارق طبیعت و قوانین فیزیک صادر شود تا حقانیت خود را به اثبات برسانند. کما اینکه برخی بر این باورند که حضرت محمد "شق القمر" کرد، و در جواب این سئوال که چرا چنین چیزی در هیچ تاریخی ثبت نشده است در میمانند و با چنین خرافاتی مردم اهل خرد را از دین فراری میدهند. اگر هم ذکر شق القمر در حق حضرت محمد شده است یقین است که معنی ظاهری آن مراد نبوده، کما اینکه وقتی سخن از آفرینش در شش روز میشود مقصودی ورای این تعبیرات ظاهری - که سخت دست و پاگیر هم شده است - مورد نظر بوده و آن اشاره به دور پیامبران از حضرت آدم تا حضرت محمد است. منظور از ذکر "شق القمر" این بود که چنین خوارق قوانین طبیعی از قبیل شتر زنده از دل کوه خارج کردن، اگر هم حجت باشد برای حاضرین است و نه غایبن. پس اگر این مخاطبین ما که پایبند به دینی نیستند به دنبال چنین روایاتی هستند به اعتقاد بنده میزانشان سخت نامیزان است، چه که تمام گفتار بر اساس روایات خواهد بود و تشخیص صحت آن نا ممکن و هیچگاه به نتیجه ای نخواهد رسید. باری، قصور از بنده بود که گمان بردم با ذکر عبارت "شق القمر" تمام این استدلال در ذهن شکل خواهد گرفت.
سوم آنکه در باب زنده کردن مردگان عرض شد:
"معجزه دیگر ایشان (حضرت بهاالله) زنده کردن مردگان به همان معنی که مسیح (ع) میکرد میباشد، و منظور از این فقره در مفاوضات عبدالبها آمده است و شما هم آشنا با آثار دیانت بهائی". بر این گمان بودم که یا با مرجعی که ذکر شد آشنا هستید و یا بدان مراجعه میکنید، قبل از اینکه بخواهید این سخن را دستاویزی بگردانید برای تحقیرو به سخره گرفتن بنده: " ایکاش این نظریه را هرچه زودتر به ثبت برسانید تا مشمول ضوابط کپی رایت شود! فقط پیش از آنمرحمت فرموده و اسناد و مدارک این ادعا را به رویت ما هم برسانید."
در صفحه هفتاد و نه مفاوضات آمده است: " لهذا اگر در کتب مقدّسه ذکر احيای امواتست مقصد اينست که بحيات ابديّه موفّق شدند و يا آنکه کور بود بينا شد مقصد از اين بينائی بصيرت حقيقيّه است و يا آنکه کر بود شنوا شد مقصد آنکه گوش روحانی يافت و بسمع ملکوتی موفّق گشت و اين بنصّ انجيل ثابت شده که حضرت مسيح ميفرمايد که اينها مثل آنانند که اشعيا گفته اينها چشم دارند امّا نبينند گوش دارند لکن نشنوند و من آنها را شفا دهم".
وبه این معنی - که اگر مذکور است جسم مرده زنده شد مقصد اينست که حیات روحانی یافت و به زندگی روحانی سرمدی فائز شد- نه تنها حضرت مسیح بلکه تمام مظاهر ظهور الهی مردگان را زنده نمودند.
چهارم- آنچه "فرد لامذهب" را بکار آید احتجاج بر پایه تاثیر پیامبران در ترقی و تربیت نوع انسان و ایجاد مدنیتی بی بدیل توسط ایشان است.
بجهت نمونه در حقانیت حضرت موسی : " همچنين شخصی يک ملّت عظيمه ای را از قيد اسارت خلاص کرد و اقناع نمود و از مصر برون آورد و بارض مقدّسه رساند و آن ملّت در نهايت ذلّت بودند بنهايت عزّت رسيدند اسير بودند آزاد گشتند جاهلترين اقوام بودند عالمترين اقوام شدند از تأسيساتش بدرجه ای رسيدند که بين جميع ملل مفتخر شدند صيتشان بآفاق رسيد کار بجائی کشيد که امم مجاوره اگر ميخواستند کسی را ستايش کنند ميگفتند يقيناً اين اسرائيليست." (مفاوضات ص 11)
ودر باب تاثیر شریعت اسلام بر قبائل متوحشه عرب:
" جمّ غفيری از امم شرقيّه هزار و سيصد سال در ظلّ شريعت محمّديّه تربيت و در قرون وسطی که اهالی اروپا در نهايت درجه توحّش بودند قوم عرب در علوم و صنايع و رياضيّات و مدنيّت و سياست و سائر فنون بر سائر ملل عالم تفوّق داشتند . محرّک و مربّی قبائل بادية العرب و مؤسّس مدنيّت کمالات انسانيّه در ميان آن طوائف مختلفه يک شخص امّی يعنی حضرت محمّد بود . آيا اين شخص محترم مربّی کلّ بود يا نه ؟" (مفاوضات ص 19)
حضرت بها الله در زمانی که ممالک ايران در ظلمت و نادانی مستغرق و در نهايت تعصّب جاهلانه مستهلک بود ظهور نمودند و در حالی که در سجن و تبعید بودند امر را خود را تاسیس نمودند. دیانت بهائی بیش از پنج میلیون پیرو دارد که در بیش از دویست کشور و اقلیم (territory) عالم ساکن هستند. اولیای امور در بسیاری از ممالک عالم – که فارغ از تعصبات و توهماتی که دامنگیر اولیای امور در ایران بوده و هست میباشند- تعالیم و آموزه های دیانت بهائی رابه کار گرفته اند و نسبت به شارع این تعالیم قدردان و شاکر هستند. فی المثل در سال 1992 میلادی در سالروز وفات حضرت بهاءالله در مجلس برزیلجلسهای رسمی برگذار شد و از مقام حضرت بهاالله و تعالیمی که برای اهل عالم آورده اند تجلیل گردید. سخنگوی مجلس و نمایندگان احزاب در بیانات خود یکی بعد از دیگری مقام آن حضرت راستودند.
اعلمی: آقای پدرام از کاربران انتظار داشتیم که اصول گفتگوی علمی را رعایت کرده و نرخ ما را که در بند الف مندرج است ،نشکنند! یعنی قرار است که شما فرض کنید با فردی بی دین در حال گفتگو هستید لذا براهین و ادله شما هم بجای آنکه معطوف به مغلطه و سفسطه و مجادله شود باید بنحوی باشد که فرد لامذهب را اقناع کنید. در این صورت وجود آیاتی نظیر 'یدالله فوق ایدیهم' و " وَمَا رَمَیتَ إِذْ رَمَیتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَی" در قران و مقایسه آن با "اللهم انی اسئلک بشعراتک التی تتحرک علی صفحات الوجه کما یتحرک علی صفحات الالواح قلمک الاعلی..." نه تنها مصداق قیاس مع الفارق است بلکه به هیچوجه توجیه کننده و توضیح دهنده کلام نامانوس بهاء الله نیست. از آنجا که یقین دارم تنها حربه شما برای گریز از ایرادات و شبهات مطرح شده در مورد بهائیت ،جبهه گرفتن در پناه دین و آموزه های اسلامی و روی آوردن به جدل و شبیه سازی است لازم است چند نکته را توضیح دهم: نکته اول- اگر منطق تعیین شده در بند الف یادداشت توسط کاربران رعایت نشود برای اجتناب از کشدار شدن مباحث هیچ الزامی به انتشار نظرات ارائه شده نیست و امیدوارم باعث آزردگی خاطر عزیزان نشود. با این وصف اگر دوستان مایل به نقد و بررسی افکار و عقاید مسلمانان باشند می توانند پیشنهاد پست جدیدی با همین عنوان را ارائه نمایند تا به آن عمل شود. نکته دوم- اگر دقت کرده باشید من در مقام رد مشورت نیستم اما مشورت را بطور مطلق ساطع حقیقت نمی دانم بلکه می تواند یکی از راه های رسیدن به حقیقت و مقدمه انتخاب باشد چنانکه فرموده است: "فبشر عبادی الذین یستمعون القول فیتبعون احسن" ،بدون تردید یکی از روش های استماع قول دیگران معطوف به مشورت کردن است. نکته سوم- در ماجرای صلح حدیبیه هنگامیکه احتمال درگیری و جنگ میان مسلمانان و کفّاار قوت گرفت بجز یک نفر بقیه آمدند و با پیامبر اکرم (ص) بیعت کردند. آیه 10 سوره فتح در این باره میفرماید: ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله ید الله فوق ایدیهم (بیعت با تو به منزله بیعت با خداست و دست خدا بالای دست آنهاست) علت بکارگیری چنین تشبیهی هم این است که بیعت کنندگان با پیامبر دستشان را پایین میگرفتند و دست آنها همیشه پائینتر از دست پیغمبر بود و در واقع عبارت "یدالله" در این آیه ناظر به قدرت و توانایی خدا است. و آیه " وَمَا رَمَیتَ إِذْ رَمَیتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَی" علت پیروزی در همان غزوه مورد اشاره شما را ناشی از انطباق اراده الهی با فعل و اراده پیامبر (تیراندازی به سوی دشمن) بیان می کند. بکارگیری چنین استعاره هائی هم در زبان فارسی و هم در عربی رایج است و قران نیز بزبان قومش نازل شده است . اما با وجود اینکه دعوی بهاء الله از ایران و توسط یک ایرانی و بزبان عربی صورت گرفته است ،حتی اگر واژه های غرریب و نامانوس بکار رفته در "اللهم انی اسئلک بشعراتک التی تتحرک علی صفحات الوجه کما یتحرک علی صفحات الالواح قلمک الاعلی..."(خدایا ترا به موهائی که بر صورتت می جنبد قسمت می دهم...) را تشبیه و استعاره نیز فرض کنیم شخصا هیچگونه انس و سنخیتی میان تشبیه بکار رفته با فرهنگ و ادبیات ایرانی و عربی نمی بینم و شان نزولی نیز بر آن متصور نیست الاّ همان شائبه ای که وجود دارد یعنی مقصود بهاء الله از بیان چنین عبارتی توصیف خودش بوده است، مگر اینکه توضیح قانع کننده ای ارائه شود. نکته چهارم-جالب است که برای اولین بار یکی از پیروان بهائیت "شق القمر" و"زنده کردن مردگان" را هم به بهاء الله نسبت داد. ایکاش این نظریه را هرچه زودتر به ثبت برسانید تا مشمول ضوابط کپی رایت شود! فقط پیش از آنمرحمت فرموده و اسناد و مدارک این ادعا را به رویت ما هم برسانید.
چند صباحی است که جناب اعلمی سخن از دفاع از آزادی بیان و عقیده برای بهائیان میکند و در عین حال هم بر تمام آنچه ردیه نویسان تا حال گفته اند صحه میگذارد و آنرا حاصل مطالعات شخصی خود میداند:
بنده هم سعی کردم سخنی بگویم و همانطور که خواست ایشان بود کوتاه و مختصر:
الف) در باب مشورت
جناب اعلمی فرمودید:
اگر این جمله شما که "حقیقت ساطع مشورت است"را بپذیریم این سوال مطرح خواهد شد که پس چرا ره افسانه زدید؟ زیرا با توجه به کثرت نفوس پیروان دیگر ادیان که طرف مشورت واقع خواهند شد دیگر نوبت به مشورت با اعضای فرقه ای که پیروانش در مقایسه با پیروان ادیان واقعی اساسا به حساب نمی آیند، نخواهد رسید.
منظور از بیان " از تصادم افكار مختلفه جرقه درخشان حقيقت حاصل مي گردد" به درک بنده این است که اگر در هر امری طرفین نظر خود را اعلام کنند و بدون جبهه گیری به سنجش نظرات دیکران بپردازند، نتیجه متعالی تری حاصل خواهد شد.
اهمیت مشورت در امور در قرآن هم آمده است: و امرهم شورا بینهم. استدلال و خطاب شما در مورد ره افسانه زدن به مومنین اولیه حضرت محمد و حضرت مسیح هم قابل تعمیم است. چرا مومنین با کفار قریش مشورت نکردند؟همینطور این کنایه که بهائیان در مقایسه با پیروان ادیان "واقعی" به حساب نمیآیند به حواریون اولیه حضرت مسیح و انصار پیامبر اسلام قابل تعمیم است، که مسلما دلیل بر حق نبودن ایشان نمی باشد.
ب) در باب ادعای الوهیت حضرت بهاالله
اینکه انبیای الهی در عالم امر هستند و ما ابنا بشر در عالم خلق هستیم و ذات اقدس الهی در عالم حق، برای کسی که با آثار دیانت بهائی آشنائی ندارداحتیاج به تشریحدارد، ولی الحمد لله که شما آشنا هستید و فقط احتیاج به یادآوری دارید که در قرآن هم به این مطلب اشاره شده است، که پیامبران از عالمی ما ورای عالم خلق هستند و واسطه بشر با حق.
هنگامی که حضرت محمد در یکی از غزوات تیری از کمان رها کرد، این آیه نازل شد: "ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی"
آیا این دست محمد (ص) بود که تیر را انداخت و یا دست پرودگار؟
(ج) در باب"اللهم انی اسئلک بشعراتک"
و در قرآن آمده است: "ید الله فوق ایدیهم" و این آیه هنگامی نازل شد که با پیامبر اسلام بیعت می بستند و پیامبر دستش را بالای همه دستها قرار داد.آیا خدا دست دارد؟ و یا دست داشتن مشکلی نیست ولی مو داشتن اشکال است؟ مقصود این است که این مفاهیم مرتبط با عالم امر ، عالم پیامبران، در تمام ادیان به آنها اشاره شده است.
(د) در باب اینکه از بهائیان خواستید که اثبات نمایند که حضرت بهاالله پیامبر هستند.
اگر منظورتان ارائه معجزه- به آن معنی مصطلحی که در مدرسه به ما یاد دادند- میباشد، که باید خدمتتان عرض کنم ایشان شق القمر میکردند. معجزه دیگر ایشان زنده کردن مردگان به همان معنی که مسیح (ع) میکرد میباشد، و منظور از این فقره در مفاوضات عبدالبها آمده است و شما هم آشنا با آثار دیانت بهائی.